ترامپ و دامادش جرد کوشنر در دوره نخست، نقش کلیدی در به نتیجه رساندن توافقنامههای ابراهیم ایفا کردند
آرون دیوید میلر، پژوهشگر ارشد در بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی، و لورن مورگانبسر، پژوهشگر جوان در این بنیاد، در نشریه فارن پالیسی نوشتند: هنوز برای پیشبینیهای قاطع درباره آنچه که دولت دوم ترامپ برای سیاست ایالات متحده در منطقه پیچیدهای مانند خاورمیانه به ارمغان خواهد داشت، زود است. با این حال، بخشی از این منطقه پر از نزاع در نظر ترامپ امیدبخشتر از بقیه ظاهر شده و از هماکنون توجه رئیسجمهور منتخب را به خود جلب کرده است.
به گزارش انتخاب، در ادامه این مطلب آمده: منطقه خلیج فارس آن نقطه توجه مد نظر است. برای رئیسجمهوری که سیاستها و رویکردش به امور بینالملل فرصتطلبانه، موردی و معامله گرانه بوده است، خلیج فارس پیشنهادات زیادی دارد: پادشاهان، ولیعهدها و امیرانی که تحسین، پول، منابع هیدروکربنی، فرصتهای تجاری آینده و شاید حتی یک جایزه صلح نوبل را به ارمغان بیاورند.
ترامپ و دامادش جرد کوشنر در دوره نخست، نقش کلیدی در به نتیجه رساندن توافقنامههای ابراهیم ایفا کردند—موفقیت اصلی سیاست خارجی دولت او که در این فرآیند، برای خودشان و سازمان ترامپ نیز سودآور بود. هر دو علاقهمند هستند که شاهد تداوم توافقات عادیسازی این بار در روابط اسرائیل و عربستان سعودی باشند. کاری دشوار است، به ویژه پس از حمله هفتم اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل و جنگ بعد از آن که به طرز چشمگیری منطقه را تغییر داده است؛ و این نیازمند تصمیمات سختی خواهد بود. اما تردید داریم که ترامپ به احتمال زیاد برای این کار تلاش کند.
ترامپ علاقهای به وضعیتهای آشفته ندارد، چه برسد به چشمانداز هدر دادن پول خوب برای رسیدن به هدفی بد؛ و از بسیاری جهات، خاورمیانه امروز در یک آشفتگی بزرگ قرار دارد. پنج کشور عربی در درجات مختلفی از مشکلات و ناکامی قرار دارند—لبنان، سوریه، عراق، یمن و لیبی. درگیریهای مداوم در غزه و لبنان، به همراه تنشهای فزاینده بین اسرائیل و ایران، در بهترین حالت قابل مدیریت و در بدترین حالت میتوانند منابع ایالات متحده را بدون چشمانداز بازگشت سرمایه مصرف کنند. دیدگاه ترامپ مبنی بر “آمریکا نخست” برای جهان، فضای زیادی برای گسترش تعهدات جدید ایجاد نمیکند. در واقع، عزم او برای خارج کردن نیروهای ایالات متحده از سوریه در دوره اولش نشان میدهد که او ترجیح میدهد در دوره دوم خود نیز ایالات متحده را از تعدادی از تعهدات خود خارج شود.
اما کشورهای خلیج فارس متفاوتند. آنها از بهار عربی تقریبا سالم جان به در بردند. ثبات و نوعی از حکومت اقتدارگرایانه که ترامپ آن را تحسین میکند، کار با رهبران خلیج فارس را آسانتر کرد؛ و نفوذ یک داماد با حساسیتهای عمیق در طرفداری از اسرائیل که هم فرصتهای مالی در نزدیکی به خودکامگان خلیج فارس و هم امکان گسترش روابط اسرائیل با دنیای عرب را میدید، معامله را قطعی کرد. این استراتژی نه بر راهحل دو دولتی با فلسطینیان، بلکه بر یک راهحل ۲۲ دولتی متمرکز بود—تلاش برای برقراری روابط دیپلماتیک بین اسرائیل و تمام کشورهای عربی، به ویژه کشورهای کلیدی خلیج فارس. کدام رئیسجمهوری در ایالات متحده به جز ترامپ عربستان را به عنوان اولین توقفگاه در اولین سفر خارجی خود انتخاب کرده است؟
البته، کوشنر موفق شد روابطی را که در دوره اول ترامپ ایجاد کرده بود، به کار گیرد تا صندوق پوشش ریسک خود، به نام Affinity Partners را با حدود ۲ میلیارد دلار از منابع محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان راهاندازی کند. این همکاریها و معاملات تجاری جاری هستند که احتمالاً در دوره دوم ترامپ به تعارض منافع منجر خواهند شد، جایی که در حالت حداقلی، منافع ملی با منافع مالی ترامپ درهمتنیده شدهاست. برنامههایی برای ساخت برجهای ترامپ و پروژههای دیگر املاک لوکس در عربستان سعودی، امارات متحده عربی و عمان وجود دارد. در ماه ژوئیه، سازمان ترامپ و DarGlobal برنامههای خود را برای احداث برجی لوکس در جده عربستان اعلام کردند. اریک ترامپ، مدیر این پروژه اظهار داشت: “ما از گسترش جای پایمان در خاورمیانه و آوردن استاندارد لوکس ترامپ به منطقه از طریق رابطه طولانیمدتمان با Dar Global بسیار هیجانزدهایم. ”
خاورمیانه در حال حاضر با زمانی که ترامپ چهار سال پیش از سمت خود کنار رفت، متفاوت است. در اسرائیل، بنیامین نتانیاهو نخستوزیر ریاست راستگراترین حکومت تاریخ اسرائیل را بر عهده دارد. او باید این ائتلاف را حفظ کند تا جلوی از دست رفتن قدرت و شکست در پروندههای مطروحه بابت اتهاماتی همچون رشوهخواری، تقلب و نقض اعتماد را بگیرد. بنابراین، تقریباً هر محاسبه امنیتی و تصمیم سیاست خارجیای در اسرائیل به بقای سیاسی او گره خورده است. این امر درباره سیاست او در غزه نیز صادق است، جایی که هر گونه توافق برای آزادسازی گروگانها به معنای آزادسازی تعداد زیادی از زندانیان فلسطینی خواهد بود، مصالحهای که تقریباً به طور قطع باعث فروپاشی ائتلاف او خواهد شد. بنابراین، جنگ در آنجا ادامه خواهد داشت و بدون وجود نیروی امنیتی برای حفظ نظم، اسرائیل برای ماهها حضور خود را در غزه ادامه خواهد داد.
کرانه باختری همچنان منبع تنش است و دو وزیر افراطی او به اجرای سیاستهایی که آشکارا از ضمیمه سازی اراضی فلسطینی حمایت میکنند ادامه میدهند. اخیراً بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی اعلام کرده که سال ۲۰۲۵ “سال حاکمیت در یهودیه و ساماریا”خواهد بود؛ اصطلاحی که اسرائیلیها درباره کرانه باختری به کار میبرند. در لبنان، چشمانداز برای آتشبس بین اسرائیل و حزبالله بهبود یافته است. اما حتی اگر توافقی حاصل شود، هیچ تضمینی برای دوام آن وجود ندارد. در همین حال، تنشهای اسرائیل و ایران افزایش یافته است، زیرا هر دو طرف دوبار بهطور آشکار و مستقیم قلمرو یکدیگر را هدف قرار دادهاند. ایران به فعالیتهای غنیسازی خود ادامه میدهد و اکنون بهطور قطعی به عنوان یک کشور در آستانه هستهای شدن ظهور کرده است. در عین حال، سایه بلند هفت اکتبر بر روی سر ملتهای اسرائیلی و فلسطینی سنگینی میکند و آنها را در رنج و تراژدی فرو برده است. هر امیدی که پیش از هفت اکتبر برای مسیر رسیدن به صلح منطقهای و ایجاد دولت فلسطینی وجود داشت تقریباً در زیر آوار غزه، از دست رفتن جان غیرنظامیان فلسطینی، و رنج و درد مداوم گروگانهای گرفتهشده توسط حماس ناپدید شده است. فضا برای سازش تقریباً از بین رفته به نظر میرسد.
یکی از تناقضهای انتقال قدرت از بایدن به ترامپ این است که دولت فعلی کارهای زیادی برای آمادهسازی توافق بین اسرائیل و عربستان انجام داده است. هر توافق عادیسازی بین اسرائیل و عربستان بر سه رکن اساسی بنا شده است: یک توافق دوجانبه ایالات متحده-عربستان، یک توافق دوجانبه اسرائیل-عربستان، و بخش سوم که عادیسازی را به تعهد به راهحل دو دولتی جهت اسکان فلسطینیان پیوند میدهد.
دولت بایدن در حال کار بر روی بستهای دوجانبه از محرکها بود تا توافق عادیسازی را شیرینتر کند، که گفته میشود شامل تضمین امنیتی ایالات متحده همانند معاهده ایالات متحده-ژاپن؛ صادرات فناوری هستهای ایالات متحده (شامل اجازه دادن به ریاض برای کنترل چرخه سوخت خود تحت نظارت شدید ایالات متحده)، تضمینهای عربستان در مورد جلوگیری از نفوذ چین در این کشور (بهویژه همکاری نظامی و فناوری) و تعهد عربستان به حفظ دلار بهعنوان ارز ذخیره برای فروش هیدروکربنها میشود. به نظر میرسد منطق پشت این امتیازات پیوند دادن عربستان به حوزه ایالات متحده: مسدود کردن نفوذ چین، ایجاد یک بلوک اسرائیلی-سنی برای مقابله با ایران، و مقابله با پیگیری یک سیاست خارجی ۳۶۰ درجه از سوی عربستان بود که ریاض را به چین و روسیه نزدیکتر میکرد و به تنشزدایی با ایران میپرداخت.
اینکه چرا ایالات متحده باید چنین بهایی سنگین برای یک توافق عادیسازی بین اسرائیل و عربستان سعودی بپردازد، سؤالی است که به سادگی نمیتوان به آن پاسخ داد. آخرین باری که واشنگتن یک تضمین امنیتی به کشوری ارائه داد، اصلاحیه سال ۱۹۶۰ پیمان ایالات متحده و ژاپن بود. همچنین، چراغ سبز به سعودیها جهت اجتناب از امضای توافقنامه ۱۲۳ که از توانایی آنها برای کنترل چرخه سوخت هستهای جلوگیری میکند، نقض سیاست عدم اشاعه تسلیحات هستهای ایالات متحده است و بهنظر میرسد که امتیاز خطرناکی باشد. با این حال، این بهایی بود که به نظر میرسید دولت بایدن آماده پرداخت آن بود. حداقل، این بستهای است که محمد بن سلمان از هر دولتی که به دنبال درگیر کردن عربستان در یک توافق عادیسازی با اسرائیل است، انتظار دارد.
صرف نظر از مانع اضافی تصویب سنای ایالات متحده برای ارائه تضمین امنیتی، دستیابی به توافق میان اسرائیل و عربستان به خودی خود بسیار پیچیدهتر از توافقنامههای ابراهیم خواهد بود. اما بزرگترین چالشها در خود منطقه پیش روی ترامپ خواهد بود.
گام اول ترامپ باید تضمین کاهش تنشهای منطقهای باشد. بعید است در حالی که جنگ در غزه ادامه دارد و وضعیت انسانی بدتر میشود سعودیها به توافق روی خوش نشان دهند. در اسرائیل نیز جلب حمایت عمومی بدون حل بحران گروگانگیری، بعید به نظر میرسد. به طور همزمان، لازم است که هر گونه آتشبس بین اسرائیل و حزبالله پایدار باشد. حتی مهمتر از آن، تنشهای بین اسرائیل و ایران باید مدیریت شود. عربستان، با وجود کاهش تدریجی تنشها با ایران، هنوز ممکن است ایران را به عنوان تهدیدی وجودی ببیند. در عین حال، محمد بن سلمان قصد ندارد رهبری یک ائتلاف سنی علیه ایران را بر عهده بگیرد و از یک رویارویی بزرگ بین اسرائیل و ایران که به راحتی میتواند به حملاتی علیه عربستان منجر شود، استقبال نمیکند.
با توجه به مخالفت تهران، در صورت نزدیک شدن ریاض به یک توافق اسرائیلی-سعودی مشخص نیست که عربستان و ایران چگونه رابطه خود را مدیریت خواهند کرد، همانطور که محمد بن سلمان امیدوار است تجارت، رشد و گردشگری را به عربستان بیاورد، از تشدید تنشهای منطقهای بیم دارد و هر کاری که بتواند برای جلوگیری از قرار گرفتن ریاض در خط آتش کشورهای دیگر انجام خواهد داد. دولت ترامپ مجبور به گرفتن تصمیمات دشوار در قبال ایران خواهد شد، اما هرگونه امید به توافق بین اسرائیل و عربستان نیاز به کاهش تنشها بین ایران و اسرائیل دارد. قابل پیشبینی نیست که آیا ترامپ سعی خواهد کرد به نوعی توافق دیپلماتیک با ایران در مسئله هستهای دست یابد یا خیر.
پیچیدهترین بخش پازل اسرائیلی-سعودی و بزرگترین مانع برای عادیسازی، مسأله فلسطین است. حتی قبل از ۷ اکتبر و با وجود تمایل محمد بن سلمان به کنار گذاشتن فلسطینیها سعودیها سخت میتوانستند بدون هیچ گونه ارتباط معناداری با تشکیل دولت فلسطینی، به اسرائیلیها نزدیک شوند. او هنوز پادشاه نشده، و پدرش، ملک سلمان دیدگاه سنتیتری نسبت به حمایت از قضیه فلسطین دارد.
پس از ۷ اکتبر، محاسبات تغییر کرده است. ویرانیها در غزه، هم نسبت به جمعیت غیرنظامی و هم زیرساختهای حیاتی، همراه با صحبتهای جدی در اسرائیل درباره الحاق کرانه باختری، باعث شده که حرکات نمادین از اسرائیل در مورد تشکیل دولت فلسطینی دیگر گزینه قابل اعتنایی نباشد. محمد بن سلمان در ماه سپتامبر موضع عربستان را به وضوح بیان کرد و گفت: “عربستان به تلاش بیوقفه خود برای ایجاد یک دولت مستقل فلسطینی با پایتختی بیتالمقدس شرقی ادامه خواهد داد و تاکید داریم که بدون تحقق این موضوع ریاض روابط دیپلماتیک با اسرائیل را برقرار نخواهد کرد. ” با این حال، روند منتهی به توافنامههای ابراهیم میتواند درسی آموزنده باشد: امارات موافقت کرد که در برابر لغو برنامه الحاق گرایانه نتانیاهو این توافقنامه را امضا کند. از بین همه بازیگران خارجی که ممکن است بتوانند جلوی الحاق را بگیرند، سعودیها در صدر فهرست قرار دارد. اما این بار، ریاض باید به چیزی بسیار معنادارتر برای فلسطینیان دست یابد تا فقط از انباشت احساسات منفی جلوگیری کند.
حتی اگر بتوان به نحو هوشمندانهای راهی برای ایجاد مسیری قابل توجه به سوی تشکیل دولت فلسطینی پیدا کرد، احتمال پذیرش آن توسط دولت فعلی اسرائیل بسیار کم است. در صورتی که نتانیاهو به فرض محال به ایجاد صلح روی بیاورد، میتواند دولت خود را گسترش دهد، اسموتریچ و ایتامار بنگویر، وزیر امنیت ملی را کنار بگذارد و میانهروها را وارد کند، که به اسرائیل اجازه انعطافپذیری بیشتری میدهد. با این حال، نتانیاهو [در حال حاضر]دلیلی نمیبیند که با احزاب مخالف که او را دوست ندارند یا به او اعتماد ندارند این ریسک را بپذیرد، آن هم برای توافقی با عربستان سعودی که هرچند مهم است، اما به اندازه حفظ قدرت و اجتناب از زندان رفتن اهمیتی ندارد.
تصمیم اخیر دیوان کیفری بینالمللی در خصوص صدور حکم بازداشت برای نتانیاهو و دیگران، تنها عزم او را برای حفظ قدرت افزایش میدهد. در حال حاضر، او موقعیت خوبی دارد و ممکن است واقعاً بتواند تا پایان دوره دولت در سال ۲۰۲۶ در قدرت باقی بماند. همچنین مشخص نیست که آیا مردم اسرائیل پس از ۷ اکتبر آمادهاند که از مذاکرات جدی درباره تشکیل دولت فلسطین حمایت کنند. اگر تشکیل دولت به یک صلح جدی منطقهای با جهان عرب مرتبط شود احتمالاً شانس بهتری خواهد داشت. اما اسرائیلیها همچنین نیاز به رهبر فلسطینیای دارند که قدرت اتحاد حرکت ملی فلسطین را داشته باشد و بتواند آنچه اسرائیل بیش از همه میخواهد—یعنی امنیت را—تحقق بخشد.
هنوز معلوم نیست که ترامپ چگونه خواهد توانست موضوع دولت فلسطین را با مواضع متناقض عربستان سعودی و اسرائیل سازگار ساز. به عنوان کسی که خود را “بزرگترین مذاکرهکننده آزادی گروگانها” میداند، میتوان تصور کرد که ترامپ به برنامه “صلح برای رفاه” سال ۲۰۲۰ خود بازگردد، که آن را در کاخ سفید در کنار نتانیاهو ارائه کرد. هرچند این برنامه با نظرات فلسطینیها همخوانی نداشت (رئیسجمهور محمود عباس آن را “مزخرف” خواند)، اما اولین برنامه تفصیلیای بود که توسط یک رئیسجمهور آمریکایی پس از بیل کلینتون ارائه میشد.
این برنامه به عنوان نقطه شروع، هیچ جابهجایی جمعیتی را پیشنهاد نمیدهد و به شهرک نشینها اجازه میدهد تا در خانههایشان در کرانه باختری باقی بمانند. این برنامه از تمام کلمات کلیدی درست مانند—دولت، پایتخت، بیتالمقدس، تعیین سرنوشت— استفاده میکند، اما در هسته خود هنوز مبتنی بر مذاکره است و نه نقطه پایان. چنین پیشنهادی در شکل فعلیاش، احتمالا توسط دولت فعلی اسرائیل، فلسطینیها و جهان عرب رد خواهد شد. اگر امکان یک توافق واقعی وجود داشته باشد، آیا ترامپ مایل به فشار بر نتانیاهو خواهد بود تا آنچه که اسرائیل به فلسطینیها پیشنهاد میدهد به طور قابل توجهی بهبود یابد؟ ترامپ تا چه اندازه فشار خواهد آورد؟ در واقع، اگر یک توافق به دلیل ممانعتهای نتانیاهو از بین برود، میتواند پیامدهای شدیدی برای رابطه نتانیاهو-ترامپ داشته باشد.
میتوان پیش بینی کرد که دولت ترامپ بار دیگر تلاش خواهد کرد که از این طرح استفاده کند تا اسرائیلیها و فلسطینیها را ترغیب به ارائه برنامههای خود نماید. اما به احتمال زیاد، این طرح از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد. رویکرد بهتر، اما بسیار بعیدتر، میتواند دولتی باشد که دیدگاهی را بیان کند که به جای خیالات خام، به واقعیتهای ناخوشایند متکی باشد. چنین دیدگاهی ممکن است به تشکیل دولت معنادار به عنوان یک آرزو اشاره کند، اما مسیرهایی عملی را در طول زمان پیشنهاد دهد که اعتماد و اطمینان بین اسرائیلیها و فلسطینیها را بازسازی کرده و توسط کشورهای کلیدی عرب و جامعه بینالمللی تقویت گردد.
هیچ کس تا به حال پول خود را به خاطر صلح عربی-اسرائیلی به خطر نینداخته است. بر اساس تجربه دولت نخست ترامپ، دیگر اولویتهای حکمرانی وی، حجم عظیم تلاشهای لازم برای محقق ساختن عادیسازی اسرائیل-عربستان و انتصاباتی که ترامپ تاکنون برای رسیدگی به این موضوع انجام داده، اگر کسی بر سر عدم دستیابی به صلح شرط بندی کرده باشد میتوان او را درک کرد. اما کسی چه میداند؟ با کمی جادو و جنبل سیاسی، دادن وعدههایی به اسرائیلیها و سعودیها که آنها را در حالت تعلیق نگه دارد و رفتار غیرقابل پیشبینی شاید نتایج جالبی به دست آید. به هر حال، اینجا مکانی مقدس است و معجزات اتفاق میافتند.